با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
مرتضی پاشایی خواننده جوان کشورمان پس از تحمل چندین ماهه بیماری سرطان، صبح جمعه در سن سی سالگی درگذشت. روزهای پایانی عمر او همزمان شده بود با سفری که مرتضی یک عمر آرزویش را داشت. اما هرگز به این آرزو نرسید.
«قرار بود او هم همراه ما در این سفر باشد.» مادر مرتضی پاشایی با چشمهایی خیس، این را میگوید. او از سفری حرف میزند که قرار بوده با همراهی مرتضی و پدرش باشد. اما شدت گرفتن عوارض سرطان، مرتضی را روی تخت بیمارستان فرستاده و آنها را عازم سفر کرده. سفری که نه برای کنسرت بوده و نه سفر کاری. سفری که مقصدش نه دوبی و لندن بوده نه آمریکا و کانادا. مرتضی قرار بود زائر کربلا شود.
«خواب دیده بودم برای شفای مرتضی باید به کربلا برویم. مرتضی عاشق اهل بیت علیهم السلام است. خیلی دوست داشت با ما به زیارت امام حسین علیه السلام و حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بیاید. از بچگی با مهر این بزرگواران رشد کرده بود و محب واقعی اهل بیت بود. اما قسمت نشد با ما بیاید. عوضش من و مادرش رفتیم و به نیابت از مرتضی زیارت کردیم و در حرم امام حسین برای شفایش نماز خواندیم و دعا کردیم.» اینها حرفهای پدر مرتضی است. حرفهایی که در روزهای سخت مبارزه پسرش با سرطان در بیمارستان بهمن تهران به زبان آورده بود.
مرتضی البته هیچ وقت با این فضا بیگانه نبود و بیگانه نشد. چه در روزهایی که به آسایشگاه جانبازان «ثارالله» رفت و برای جانبازان دفاع مقدس ترانههایش را خواند و چه در روزهایی که مادرش پشت در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بهمن با چادر نماز و مهر و تسبیح تربت، دست به دعا برداشته بود و چه حتی زمانی که طرفدارانش برای او ختم صلوات و زیارت عاشورا گرفتند و دعای توسل خواندند. حتی در روزهای آخر پیامهایی در شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای ارتباطی تلفن همراه با مضمون دعا و حمد شفا و فرستادن صلوات برای شفای این خواننده جوان موسیقی پاپ کشورمان منتشر میشد.
شاید جالبتر از همه، ماجرای همان سفر کربلایی باشد که پدر و مادرش به نیت شفای مرتضی اما بدون حضور او رفتند. مخصوصا اتفاقی که برای پدر مرتضی در این سفر پیش آمد:« در کربلا، یک دقیقه مانده به اذان مغرب رفتم سرداب حضرت ابوالفضل العباس. دست بر قضا در باز شد و آنجا دیدم یک آقای روحانی منتظر کسی است که اذان را بگوید.
بلندگو را برای من آوردند، تکبیر و اذان را گفتم و در پایان گفتم پنج مرتبه آیه «امن یجیب» را بخوانید و برای «مرتضی پاشایی» که دوستش دارید دعا کنید و در سرداب حضرت ابوالفضل العباس همه دعا برای سلامتی مرتضی کردند؛ وقتی شروع به خواندن نماز فرادایم کردم یک سری از ایرانیها دورم جمع شدند و پرسیدند که مرتضی را از کجا میشناسم. من گفتم مرتضی را همه آنهایی که دوستش دارند خوب میشناسند.»
اما انگار تقدیر بر این بوده که مرتضی از روی تخت بیمارستان، هرگز بلند نشود و نتواند به سفری که همیشه آرزویش را داشت، برود.
شاید اوج کار پاشایی، آهنگ تیتراژ برنامه «ماه عسل 93» باشد. آهنگی که خیلی زود در دل مردم جا باز کرد و به یکی از پرطرفدارترین آهنگهای این سالها تبدیل شد. آهنگی که با ترانهای زیبا همراه بود و یک ماه تمام مهمان ساعتهای آسمانی پیش از افطار مردم ایران شد.
به هرحال او دیگر میان ما نیست. حالا «مرتضی پاشایی» در یادهای ما جا گرفته است. خواننده جوانی که آرام بود و بی حاشیه و صبور. جوانی که هرگز صدا، اعتقادات و وطنش را به کسی نفروخت. با همین منش و رفتار، عزیز ماند و البته آخرین حسرت عمرش، سفری بود که هرگز نتوانست برود.سفر به جایی که عشقش بود. زیارت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام.